هدیههدیه، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

هــــدیـــــه

روز دوم تولد

فدات شم دوم بهمن هم رفتیم خونه مامانی اول باید میرفتیم واکسن یک سالگیتو بزنن رفتیم بهداشت و کنترل کردن و واکسن زدن اینبار از بازوت زدن فدات شم خوب وزن نگرفتی با اون محور که جلو میرفتی پایین تر افتادی قربونت برم آخه غذا نمیخوری هر چی هم که که میخوری تو بغلم میخوری اونم در حال گردش منم این روزا کمردرد گرفتم فدات شم نمیدونم دیگه چه تکنیکی بکار بگیرم تا غذا بخوری خلاصه بگذریم.. شب مامانی سنگ تموم گذاشته بود و کلی تشریفات کرده بود اینجا کیک که شکلش بهم خورده بود برات ترسناک نبود و کلاه رو هم که نبرده بودم خونه مامانی 30 -40 تا بادکنک بود که اول باهاشون بازی کردی بعد بازم ترسیدی واما عکسات تو دومین روز تولد در ادامه...
9 بهمن 1391

اولین روز تولد

عروسک مامان، یکم بهمن یعنی اولین روز تولد تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان جون بابا یه کیک خوشگل برات خریده بود و تو خوشگلم از دیدنش ترسیدی  از کلاه تولد هم میترسیدی و تا میذاشتیم گریه ات میگرفت جالب اینجاست که ارتین شیردل و شجاع هم پیش کیک که میومد قیافه میگرفت و تا کلاه و میذاشت بهت زده این ور اون ور رو نگاه میکرد با دیدن این کاراتون خوشحال تر شدم که جشن نگرفتیم چون از اول تا اخر بغلم بودی و تا کیک رو میدیدی گریه میکردی و اما عکسات تو ادامه مطالب.. این عکس کیکته اینجام کلاه سرت رفته و خبر نداری ازش برف شادی رو دیدی اول چیزی نگفتی ولی بعد گریه و ... از اینجا گریه ها شروع شد هم میترسی هم م...
7 بهمن 1391

هدیه یک ساله شد

عزیز دلم...فرشته زیبای من...عمر من ...همه هستی ام ....بی نهایت دوستت دارم یکم بهمن سال 90 برا کنترل رفتم پیش دکتر...موقعیتت تغییر کرده بود ودکتر از اینکه بیشتر از این تو دلم باشی اظهار نگرانی کرد و نوشت تا برم بیمارستان بستری بشم...ساعت 4:10 بعد از ظهر بود که دکتر صورت زیبایت را نشانم داد وای که چه لحظه ای بود با آن حال وخیم شوقی وجودم را گرفت فدایت شوم که دستت رو سرت بود و انگار خواب بودی گریه هم نکردی و اما امروز.. درست یک سال گذشت با حضور تو روزها چه زیبا سپری میشوند غم و غصه را راحت به جان میگیرم ولی با وجود تو نمیتوانند من را از پا در بیاورند فرشته من با حس و علاقه عجیبی دوستت دارم بهت وابسته و دلبسته شدم......
1 بهمن 1391